سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر!

هو الشهید...

وقتی زنی مادر می شود خدا همه ی عاظفه های دنیا را به سمت دلش نشانه می رود. همه ی آرزوهای خوب ... همه ی لحظاتی که باید با کودکش باشد و...

وقتی زنی مادر می شود نقشه ی همه ی لحظات عمر کودکش را در یک ثانیه می کشد. بعد کم کم کودکش قد می کشد. پسرکش مرد می شود.. بزرگ می شود و مادر تمام خستگی هایش را به پسرش تکیه می کند.

وقتی مادری دو پسر داشته باشد و خدا یکی را از او بگیرد همه ی آرزوهایش را به نام همین یک پسرش می نویسد. وقتی پسرش نباشد همه ی لحظه را به امید برگشتنش سپری می کند. وقتی استخوان های پسرش بعد از بیست سال برگردند.. راستی این مادر چه باید بکند؟
اینها همه حکایت اوست. مادری به استواری او که هر دو پسرش را به خدا باز گردانده بود و حالا نه سال بود که پرستاری همسر جانبازش را می کرد.

یکشنبه صبح در بیمارستان امام خمینی تهران مردی که زخم سالهای جنگ دیگر امانش را بریده بود و در این چند ماه اخیر سالها پیرش کرده بود به سمت خدایش پر کشید...

امروز او مانده با خاطره ی سه شهید و به امید روزی که به آنها بپیوندد. به علی ، رضا و همسرش.
و ... همین !!


نوشته شده در چهارشنبه 87/4/12ساعت 4:36 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نامش ...

پشت یک وانت نوشته بود :

                          منی که نام شراب از کتاب می شستم

                           نیاز خادم دکان می فروشم کرد .... 

و...
همین!


نوشته شده در دوشنبه 87/4/3ساعت 12:49 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نامش ...
کی می آیی؟؟؟

جاده می گوید که روزی خواهی آمد...

من همین جا تا قیامت هم که باشد می نشینم ...


نوشته شده در جمعه 87/3/31ساعت 5:22 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نام دوست ...

دلم برای وبلاگم تنگ شده بود!!!
امروز 12 روزه که ننوشتم.

خدا به آدما سرمایه های بالقوه ی زیادی داده که آدما می تونن این سرمایه ها رو بالفعل کنن و باید این کارو درست انجام بدن.
آدما می تونن یاد بگیرن ولی قرار نیست هرچیزی رو یاد بگیرن!
آدما می تونن به شرایط مختلفشون عادت کنن ولی قرار نیست معتاد بشن!
آدما می تونن فراموش کنن ولی قرار نیست حقوق و وظایفشون یادشون بره !
آدما می تونن بشنون ولی قرار نیست هر چیزی رو بشنون ، می تونن ببینن ولی قرار نیست هر چیزی رو ببین !!
آدما می تونن وابسته بشن ولی قرار نیست به هر چیزی وابستگی پیدا کنن!
آدما ...
آدما می تونن عبادت کنن ولی قرار نیست هر کسی رو ستایش کنن.
می تونن بندگی کنن ولی قرار نیست بنده ی هر کسی بشن.
می تونن شریک بشن ولی قرار نیست در هر کاری شراکت کنن.
آدما ...
خدا در همه ی ما سرمایه های عشق و عقل و تحلیل رو ودیعه گذاشته . قراره از این امانت ها اون طوری استفاده کنیم که خالقش بهمون یاد داده . یاد مون بمونه آموخته های روز الست رو ...
و مهم ترین سرمایه ی هر آدمی دلشه . همون بنایی که هرچی بلرزه محکم تر می شه ...

                                                                                              و ... والسلام!


نوشته شده در شنبه 86/10/1ساعت 2:20 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

یا لطیف !!

نه اینکه در قفس بسته باشد، میل پریدنم نیست... انگیزه ای برای پریدن ندارم. چشم هایم مدتهاست کم سو شده اند. می ترسم با اولین خیز نقش زمین شوم،بیفتم، بمیرم!!!!
می ترسم بمیرم!!!
 خودم را برای زنده ماندن زنده نگه داشته ام.

آه که چقدر میله های قفس سختند... زخمی ام می کنند... مدام ...

و من از بیم افتادن و مردن(!) درون قفس چه تند تند بال بال می زنم که پرواز یادم نرود...و نمی دانم هجوم پرهای من است از میان میله ها یا هجوم محبت شما!

سلام آقا!

دستتان را که هر شب جمعه بر پرهایم می کشید پرواز یادم می آید...

شما می شناسید این ترس لعنتی را. می دانید کوچکیم را. می فهمید ضعفم را...

کمکم کنید به سمتتان "پر" بکشم...


نوشته شده در یکشنبه 86/9/18ساعت 6:51 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا !!

دنیـا  بـه زخـم، زخم وجودم نمک زده
دیـــگر دلـــم بـــرای ضــریح تولــک زده
هرلحظه آرزوی پریدن ! چه حیف که
تاریــــخ  بالهــــای من آقـــا کپـــک زده
مثـــل نـــگاه آینه‌هـــای حریـــم تـــو
نشکســته‌ قلــب کوچــکم اماتـرک زده
حالــا  بهانه ‌ای شـده آقـا بـرای ما،
دنیا به عاشقان خودش هم کلک زده
در  می زنم اجازه‌ی داخل شدن بده
آقـــا  منـــم کلــاغ غریــب و فلــک زده

...
همین الان دارم از زیارت آقا بر می گردم ... حرم بارونی نیست، چشمایی که به حرم نگاه می کنن خیس و بارونی اند...
دلم لک زده برای حرم... دلم لک زده برای حرم ... دلم لک زده برای حرم ... مثل سیبی که نگاه مستقیم آفتاب روی گونه ش لکی سرخ یادگاری گذاشته باشه .
پس فردا روز زیارتی آقاست.
اذن دخول می خونم ، چشمامو می بندم ، دوباره باز می کنم و حرم جلوی نگاه مبهم و بارون زده ی من قد علم می کنه : ناخود آگاه خم می شم، سلام امام رئوف!
شروع به زمزمه می کنم: دوست دارم نیگات کنم تو هم منو نیگا کنی ............... به آخراش می رسم: حسرت زیارت جد تو مونده بر دلم ، چی می شه اگه منو زائر کربلا کنی؟؟؟؟
سلام آقا!
اومدم دست بوسی تون . اومدم ازتون تشکر کنم . اومدم روی ماه ضریحتونو ببوسم ، دلمو به پنجره هاش گره بزنم و ... برگردم.
سلام آقا!!
 


نوشته شده در یکشنبه 86/9/11ساعت 11:46 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نام او ...

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار ...
همین الان تفأل زدم به حافظ . هم دلم خوشه و هم کارمو به خدا سپردم.
حالم خوبه (فقط کمی خسته ام!)
هوا بهاریه
روزگار خوبه
خدا هوامو داره ، پشتم بهش گرمه ، خیالم از بابتش راحته، داره بهم بهترین هدیه رو می ده.
خانواده ی فوق العاده ای دارم.
دوستام محشرن.
توی رشته ای درس می خونم که دوست دارم.
به آینده خوش بینم.
هر روز دارم امتحان می شم ( یعنی خدا فراموشم نکرده)
زندگی و زیبایی هایی که خدا آفریده رو می بینم و ازشون لذت می برم.
صدای تسبیح کائنات رو کم و بیش می شنوم و کیف می کنم.
بنده ی خوبی نیستم و لی مولای کریمی دارم.
الحمدلله!!!!!!!!!

کاش خدا ازم راضی باشه!
کاش قدر هدیه ی بزرگ خدا رو بفهمم.
کاش خانواده م ازم راضی باشن.
کاش دوستام روم حساب کنن.
کاش بنده ی خوبی ، فرزند خوبی ، همسر خوبی ، شهروند خوبی ، دانشجوی خوبی ... کاش آدم خوبی باشم.
و...
      الهی
             تو را که داند؟ که تو را تو دانی . تو را نداند کس .      تو را تو دانی بس .................... 


نوشته شده در شنبه 86/9/10ساعت 10:57 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

انت ...

کی به آتش می کشی تسبیح یا قدوس را
روح  سرگردان  این  پروانه ی  مأیوس  را؟؟

(کورسوهای  چراغ عقل مردم  منکرند
روشناییهای آن خورشید نامحسوس را)

از صدای موج سرشاریم و با ساحل دچار
گوش ماهی ها چه می فهمند اقیانوس را ؟

...
سلام بر تو ای بقیه ی خدا !!
بنفسی انت !!!  ... دچار شده ایم.
دچار تعلقی که نمی گذاره برگردی .
سلام!
هیچ کس در گوش این جمعه هم "إذاجاء"  نخوند.
و این جمعه هم هوس غروب کردن گرفت ...
کجایی؟ 
بنفسی انت ........................................................ .


نوشته شده در جمعه 86/8/25ساعت 5:16 عصر توسط دیوار نظرات ( ) | |

دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶

یا رب الحسین ...

ریگ باد آورده ای را باد برد ...

من گرسنه بودم . داشتم از گرسنگی جون می دادم .

از اول سال هشتاد و شش حال و روزم این طوری شده بود . دلم گرفته بود . کم آورده بودم .

رفتم در خونه ی کسی که کریم ترین بود . آرزو داشتم تکه نانی از پنجره برام بیرون بندازن... چی شد ؟ : در باز شد و من رو بی اینکه خودم بخوام و بفهمم بردن توی خونه و سفره ای دیدم که انتهاش نامعلوم بود. پر برکت ترین سفره ... و من هرچند شاید از شدت هیجان دست به داخل سفره نبردم و هیچ چیز نخوردم ولی ... سیر شدم.

کربلا ... سفره ی عنایت خدا ...

دنیا خیلی بد شده. انقدر که آدم نمی تونه راحت تحملش کنه. همه جا پرشده از تیرگی. روی همین زمین گرد  یه خیابونی هست به طول صفا تا مروه ... می شه قسم خورد ، می شه دست روی قرآن گذاشت که با صفاترین ، دوست داشتنی ترن ، متفاوت ترین و عجیب ترین جای دنیا یه جاییه به اسم بین الحرمین ...

دلم می خواست تو بین الحرمین دفن بشم .

وقتی بنا بود برم با هرکس که خداحافظی می کردم می گفتم دعا کنه برم و برنگردم.

ولی برگشتم ...(چون اونجا موندگار شدن رو به هر کسی نمی دادن)

برگشتم. با بار سنگینی از عشق و عشق و عشق و ... دلتنگی.

من ... همین خود من زیر قبه ی امام حسین ایستادم . در آغوش ضریحش زار زدم. کنار ضریح حضرت ابالفضل جوشن خوندم . زانو زدم . چشمامو بستم . همین صورتمو روی ضریح گذاشتم . نفس کشیدم . بو کشیدم . دعا کردم . حرف زدم . التماس کردم ...من ... همین خود من ...

شب آخر جلوی باب قبله ی حرم امام حسین روبه روی ایوان طلا توی حیاط نشسته بودم . چند تا جوون همون جا ایستاده بودن و زار می زدن . یکیشون با صدای بلند می خوند و با انگشت اشاره ش به سمت ضریح اشاره می کرد : بی تو می میرم ... بی تو می میرم ... بی تو می میرم ...

...

روضه الحسینیه ...

یعنی : بهشت امام حسین(ع) .

ریگ باد آورده ای را ...

                           باد ... برد ... .



نوشته شده در چهارشنبه 86/8/16ساعت 9:50 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

به نامت ... ای آفتاب آینه دار جمال تو !!

و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره ... قد جعل الله لکل شیئٍ قدراً ................
هر چیزی قدری داره. قدری که ما نمی دونیم چیه ؟! ولی می تونیم با دعا عوضش کنیم.

وکیل!
یادم باشه که :
 1) وقتی وکیل می گیرم باید بهش اعتماد کنم و دیگه خودم توی کار دخالت نکنم!   
 2) وقتی کسی وکیلمه زودتر از موعد ازش نتیجه نمی خوام... باید صبور باشم   
3)وقتی وکیل های خوبی هستند که بدون حتی حق الوکاله به بهترین نحو ممکن کارمو راه می اندازن منطقی نیست سراغ کس دیگه ای برم     
4)اگه این بهترین وکیل کار رو به نحوی غیر از اون طوری که دوست داشتم جلو برد مطمئن باشم که این به نفعم بوده.نکنه بی تابی کنم و آبرو ریزی راه بندازم!   
5) یا نعم الوکیل!!   
6)...


نوشته شده در یکشنبه 86/8/6ساعت 5:54 صبح توسط دیوار نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5      >
Design By : Pichak